شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود