ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام