داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را