سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
ما بهر ولای تو خریدیم بلا را
یک لحظه کشیدیم به آتش یمِ «لا» را
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را