ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد