میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی