ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم