ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم