شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را