ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم