سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست