سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام