موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...