میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید