غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد