ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را