میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی