پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
کیست این آوای کوهستانی داوود با او
هُرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او
لبان ما همه خشکاند و چشمها چه ترند
درون سینۀ من شعرها چه شعلهورند
وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی