میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
به قرآنی که داری در میان سینهات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
رد میکنی شاید پس از زنگ دبستان
طفل کلاس اولی را از خیابان
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
خستهام از راه، میپرسم خدایا پس کجاست؟
شهر... آن شهری که می گویند:«سُرَّمَن رَءا»ست
از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را میبیند آن چشمی که باز است
آرزوی کوهها یک سجدۀ طولانیاش
آرزوی آسمان یک بوسه بر پیشانیاش
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی