پروندۀ جرم مستند را چه کنم؟
شرمندگی الی الابد را چه کنم؟
به قرآنی که داری در میان سینهات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم
در شور و شر حجاز تنهاست علی
در نیمهشبِ نماز تنهاست علی
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
آن جانِ جهانِ جود برمیگردد
ـ بر اجدادش درود ـ برمیگردد
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
رد میکنی شاید پس از زنگ دبستان
طفل کلاس اولی را از خیابان
خستهام از راه، میپرسم خدایا پس کجاست؟
شهر... آن شهری که می گویند:«سُرَّمَن رَءا»ست
از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را میبیند آن چشمی که باز است
آرزوی کوهها یک سجدۀ طولانیاش
آرزوی آسمان یک بوسه بر پیشانیاش