ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
از خودم میپرسم آیا میشود او را ببینم؟
آن غریب آشنا را میشود آیا ببینم؟
تکبیر میگفتند سرتاسر، ذَرّات عالم همزبان با تو
گویا زمین را بال و پر دادی، نزدیکتر شد آسمان با تو
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم