او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
دلا تا باغ سنگی، در تو فروردین نخواهد شد
به روز مرگ شعرت سورۀ یاسین نخواهد شد
ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم
سنگ قبر ماست دریا، نقش قبر ما نسیم
نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود
شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود
نه مثل سارهای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا
فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت زهرا
نمازی خواندهام در بارش یکریز ترتیلش
فدای عطر حوّل حالنای سال تحویلش
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
ابتدای کربلا مدینه نیست
ابتدای کربلا غدیر بود
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
شور بهپا میکند، خون تو در هر مقام
میشکنم بیصدا، در خود هر صبح و شام