ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود
شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود
نه مثل سارهای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا
فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت زهرا
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
نمازی خواندهام در بارش یکریز ترتیلش
فدای عطر حوّل حالنای سال تحویلش
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
حُسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیباییات از رونق مه کاسته است
شور بهپا میکند، خون تو در هر مقام
میشکنم بیصدا، در خود هر صبح و شام
چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است