صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد