میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد