آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته