یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم