همین است ابتدای سبز اوقاتی که میگویند
و سرشار گل است آن ارتفاعاتی که میگویند
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار
به تمنای طلوع تو جهان، چشم به راه
به امید قدمت، کون و مکان چشم به راه
چشمها پرسش بیپاسخ حیرانیها
دستها تشنهٔ تقسیم فراوانیها
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت
به شیوۀ غزل اما سپید میآید
صدای جوشش شعری جدید میآید
مرا به خانۀ زهرای مهربان ببرید
به خاكبوسی آن قبر بینشان ببرید