علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
هرکس هر آنچه دیده اگر هرکجا، تویی
یعنی که ابتدا تویی و انتها تویی
مرا به خانۀ زهرای مهربان ببرید
به خاكبوسی آن قبر بینشان ببرید