شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

مزار بی‌نشانه

دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت

شبانه بغض گلوگیر من کنار بقیع
شکست و دیده ز دل اشک دانه دانه گرفت

ز پشت پنجره‌ها دیدگان پر اشکم
سراغ مدفن پنهان و بی‌نشانه گرفت

نشان شعله و درد و نوای زهرا را
توان هنوز ز دیوار و بام خانه گرفت

مصیبتی‌ست علی را که پیش چشمانش
عدو امید دلش را به تازیانه گرفت

چه گفت فاطمه؟ کآن‌گونه با تأثر و غم
علی مراسم تدفین او شبانه گرفت

فراق فاطمه را بوتراب باور کرد
شبی که چوبۀ تابوت را به شانه گرفت