ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده