سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت