در مشت خاک ریشۀ شمشاد میدود
همچون نسیم در قفس آزاد میدود
عاشق شدهست دانه به دانه هزار بار
دلخون و سینهچاک و برافروخته «انار»
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشۀ می در بغل شکست