بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید