به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست