ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی
شبی که مطلع مهر از، طلوع زینب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم