دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست