از خودم میپرسم آیا میشود او را ببینم؟
آن غریب آشنا را میشود آیا ببینم؟
تکبیر میگفتند سرتاسر، ذَرّات عالم همزبان با تو
گویا زمین را بال و پر دادی، نزدیکتر شد آسمان با تو
گردۀ مستضعفین شد نردبان عدهای
تنگناهای زمین شد آسمان عدهای
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست