هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری