رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری