ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری