برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
بیا که آینۀ روزگار زنگاریست
بیا که زخمِزبانهای دوستان، کاریست
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز