بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
آنان که حلق تشنه به خنجر سپردهاند
آب حیات از لب شمشیر خوردهاند
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود
جز آرزوی وصل تو یکدم نمیکنم
یکدم ز سینه، مهر تو را کم نمیکنم