مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود