ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده