باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده