کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
اگرچه در نظرت آنچه نیست، ظاهر ماست
سیاهجامۀ سوگت لباس فاخر ماست
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را