ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است
این آخرین شبانۀ آرام زینب است
در مسجدالنبی چه مؤدب نشستهاند
از خلسۀ صبوح، لبالب نشستهاند
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
ای چشم علم خاک قدوم زُرارهات
جان وجود در گرو یک اشارهات
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟