ای از غم تو بر جگر سنگ شراره
وی در همۀ عمر ستم دیده هماره
باران شدم از شوق پریدن به هوایت
شد کفتر بیگنبدِ تو، باز رهایت
بیهوده قفس را مگشایید پری نیست
جز مُشتِ پر از طائر قدسی اثری نیست
در دل نگذار این همه داغ علنی را
پنهان نکن از ما غم دور از وطنی را