عطر بهار از سر کوه و کمر گذشت
پروانهوار آمد و پروانهتر گذشت
ای ماه، ای چراغ فروزان راه من
ای آشنای زمزمه و اشک و آه من
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
زندان تیره از نفسش روشنا شده
صد یاکریم گاه قنوتش رها شده
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
ای آفتاب حُسن به زیباییات سلام
وی آسمان فضل به داناییات سلام
دلمردهایم و یاد تو جان میدهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان میدهد به ما